یادتونه
بچه بودیم میگفتین
ایشاا..
خوشبخت بشین
حالا
دعاتون مستجاب شد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
يادتونه بچه بوديم مي گفتين
ايشاا...عروسيتون
حالا وقتشه تشريف بياريد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
شاخ و دم که ندارد!
آدمیزاد احتمال دارد هر اشتباهی را مرتکب شود،
حالا مال ما یک کمی بد فرم تر بوده،
ازدواج کرده ایم!
شما هم خبطی مرتکب شوید،
بیایید دور هم، همدیگر را دست می اندازیم،
می خندیم،
حال می دهد به جان شما
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
دلمان
می خواهد با نسیم سحری
شاخه
ای از گل یاس
بوته
ای از گل مریم
بغلی
از گل از گل سرخ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
همه
را دسته کنیم
برگیریم
و بسازیم سبدی از پر طاووس سپید
تا
دهیم مژده بر آنان که در این بزم به ما پیوندند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
من
و او هم سفری یک دل و یک دانه شدیم
هم
ره دلشدگان راهی میخانه شدیم
قدمی
رنجه کنید و در ما بگشایید
طرب
اینجاست بیایید که پیمانه شدیم
* * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * *
لانهای
ساختهاند با گل یاس سفید
در
فراسوی بهار، ما ترا میخوانیم تا به لطف قدمت
این
دل کوچک ما گل به دامن بشود
در
انتظاریم
با
گل حضور خود
محفل
آرای سرور ما باشید
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
آغاز
زندگی نوین خویش را جشن میگیرند
حضور
شما در این جمع نشانه پاکترین محبتهاست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
برانیم
تا دلهایمان را به مهر پیوند زده
بهار
را به استقبال برویم.
حضورت
ای دوست
قدمهایمان
را استوار و دلهایمان را گرم میکند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
بار
سفر بستهایم به قصد دریای همدلی
در
پگاه آغازین این سفر همراهمان باشید
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
خانهای
ساختهایم سایبانش همه عشق
زیر
پا فرش غرور در حصارش همه تکرار صفا
ما
در این جمع لطیف
لطف
دیدار تو را میطلبیم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
میخواهیم
مهربانی را بیاموزیم
موسم
نیلوفران ما شما را میخواند
* * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * *
پایان
هر رفتن رسیدن است
و
ما اکنون به نقطهای رسیدهایم که آغاز یک رفتن است
در
این آغاز همسفر ما باشید
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * *
همتمان
بدرقه راه کن ای طایر قدس
که
دراز است ره مقصد و ما نوسفریم
سخن
از پیوند سست دو نام
و
هم آغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن
از گیسوی خوشبخت من است
سخن
از دستان عاشق ماست
که
پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر
فراز شبها ساخته اند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
دل
نشان شدسخنم تا تو قبولش کردی
آری
آری سخن عشق نشانی دارد
در
ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هرکسی
بر حسب فکر گمانی دارد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
” باز کن
پنچره را من تو را خواهم برد
به
سر رود خروشان حیات
آب
این رود به سرچشمه نمیگردد باز
بهتر
آن است که غفلت نکنیم از آغاز
“
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
……و…….
خانه
ای میسازیم در بلندای بهار
بر
درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که از آن
عشق خدا می روید
از
احساس گل سرخ مدد می گیریم.
و
دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما می گردد.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
عشق
بهانه آغاز بود آغاز قشنگترین صبحدمان زندگی
عشق
بهانه سبز با هم زیستن بود
و
اینک وصال…
بارش
خوشبختی است بر آشیان عاشق ترین دستها
رونق
بهاری ترین ثانیه های زندگی ما باشید
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* *
از
دورترین فاصله ها به هم رسیدیم و تا اوج بودن با همیم
بهای
عشق چیست به جز عشق
به
هم رسیدن یعنی آغاز
باهم
ماندن یعنی زندگی
زندگی
با عشق یعنی کامیابی
پایان
هر رفتن رسیدن است
و
ما اکنون به نقطهای رسیدهایم که آغاز یک رفتن است
در
این آغاز همسفر ما باشید.